آثارم چیزی جز خود زندگی من نیستند
عارف گرانمایه متولد 1345 تهران است.او نقاشی می کند و نقاشیهایش خالصانه ، بی هیچ ادای وبدون هیچ توضیح پیچیده ، بازنمایی طبیعت و طبیعت بیجانهایی است که با آن ها روزمرگیهایش را می گذراند. علاقه به طبیعت در او چنان است که برای نقاشی وثبت آن هفته ای چندبار به کوه می زند و از آدم ها فاصله میگیرد تا خودش باشد و افکارش را با طرحی از چندبرگ خشک به ساده ترین روش بروزدهد . مهارتش در تکنیک ها و پرداخت ها آنقدر استادانه هست که عقیده اش را بر "اهمیت تکنیک در نقاشی" محکم و قابل دفاع ببینید.
عارف گرانمایه تا به حال شش نمایشگاه نقاشی انفرادی در سال های 72 ،74،76 و 82 در گالریهای سیحون،دریابیگی،صدر،برگ و..داشته است . هرچند نقاشی را از برادش نریمان و استادش حبیب پور یادگرفته اما تلاشش برای پیشرفت در این زمینه ، انگیزه ای است خودجوش که او را همچنان به جلو می راند.
"برادر بزرگترم نقاش بود ، خیلی چیزها را از او یاد گرفتم ، بنابراین از بچگی در خانواده ای بودم که کسی در آن نقاشی می کرد .دوران دبستان هم تقریبا همیشه بهترین نمره ی نقاشی مال من بود.علاقه داشتم و تمرین می کردم .دردبیرستان هم همین قضیه ادامه داشت، برای روزنامه ی مدرسه طراحی می کردم و کاریکاتور می کشیدم . مدتی هم برای روزنامه ی صبح آزادی کاریکاتور می کشیدم. یک بار در مسابقه ی نقاشی استان تهران اول شدم.اما از آنجا که ورزش را بیشتر دوست داشتم مدتی این مسیر را دنبال کردم. مدتی از نقاشی به دور بودم اما بعد از بازگشت از خدمت سربازی نزد آقای حبیب پور شروع به تمرین نقاشی به صورت آکادمیک کردم. ایشان استاد خوبی بودند . خیلی خوب اصول نقاشی را در مدت کمتر از یک سال به من آموزش دادند و باعث پیشرفت بسیار من در نقاشی شدند. بعد از آن خودم کار نقاشی را دنبال کردم .سال 72 اولین نمایشگاهم را گذاشتم و شروع کردم به اینکه هر دو سال یکبار نمایشگاه بگذارم. آقای حبیب پور و برادرم نریمان بیشترین کمک را به من کردند .هرچند کارهایمان هیچ شباهتی به هم ندارد اما راهنمایی هایشان کمک زیادی به من کرد."
چرا سراغ طبیعت بیجان و طبیعت رفتید؟
علاوه بر اینکه علاقه شخصی من است باید بگویم که به موضوع خیلی رو اعتقاد ندارم ؛ موضوع های اجتماعی که اینطور به صورت مستقیم بیان می شود و مثلاً در آثار یک نقاش عنصری خاص، نماد چیزی است و مفهوم خاصی برای او دارد .نمی گویم که مخالفم اما اینکه هرکس سمبلی برای خود دارد را نمی پسندم. به نظرم هر شیئی می تواند معنای خاص خودش را داشته باشد و هر شی می تواند احساسی را که در خود دارد ،بیان کند. یعنی مثلا احساس شادی یا ناراحتی را می توان در نوع رنگ گذاری وشیوه ی طراحی یک اثر نمایش داد . احساسات را می توان حتی با نقاشی از یک ظرف شکسته یا یک برگ نشان داد.این را بیشتر دوست دارم تا اینکه مثلا غم را با نمایش یک انسان غمگین نشان دهم. به همین دلیل کار با اشیا بیشتر مرا جذب می کند ؛کار کردن با عناصری که معمولا برای نمایش احساسات متداول نیست .
در واقع آثار شما نمایشی از احساسات خود شماست و کاملا شخصی است؟
نه به صورت کامل . همه ما در یک اجتماع زندگی می کنیم . طبیعتا این جامعه و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد روی افراد تاثیرگذار است. اما اینطور نیست که تابلوهایم به مسایل مربوط به اجتماع برگردد و یا اینکه مثلا فلان موضوع را که نیاز است، نقاشی کنم . هر آنچه برایم اهمیت داشته باشد، نقاشی می کنم .چه بسا جامعه ما امروزه خیلی شاد و سرزنده و رک نیست، اما اگر قرار باشد مستقیما این ها به صورت آثار شعارگونه نقاشی شود بیشتر شبیه به کاریکاتور می شود. به نظرم یک نقاش می تواند احساسات یک جامعه را با احساسات خودش نقاشی کند .لزومی ندارد حتما شعار بدهیم یا موضوع گرایی کنیم . کار اجتماعی کردن این نیست که روی مسائل اجتماع انگشت بگذاریم و مشکلات آن را بگوییم .
چرا این احساسات بیشتر در طبیعت بیجان و طبیعت خاص نمایش داده می شود؟ چرا عناصر دیگری برای این کار انتخاب نشده است؟
تکنیک در کار نقاشی اهمیت زیادی دارد. یک نقاش باید در تکنیک به حدی از توانایی رسیده باشد که اصولا بشود در مورد کارش صحبت کرد.بعد از آن قضیه مضمون وموضوع ...پیش می آید. واقعیت این است که هرکسی برای خودش تفکراتی دارد که ممکن است دیگری نداشته باشد، اما تفاوت هنرمند با یک آدم معمولی در این است که او با استفاده از یک شیوه ی بیانی خاص مثل موسیقی، نقاشی و ..می تواند تفکرات خود را بیان کند. طبیعتا هرچقدر این بیان بهتر باشد، این تفکرات و احساسات نیز به همان میزان پرورش داده می شود، چون راه بهتری برای بیان آن وجود دارد. بنابراین اولین مساله تکنیک است که بتوانید از ساده ترین چیزها به بهترین نحو استفاده کنید. چیزهایی که مردم به آن ها توجه نمی کنند وشما با تکنیکتان نشان می دهید که می شود با آنها یک اثر هنری خلق کرد. وقتی بتوان در یک چیز مرده مثل یک ظرف آنچه در ذهنتان می گذرد را پیاده کنید و آن را با وجود شباهت به عنصر واقعی اش تغییر(منظورم تغییری است که در ذات آن ایجاد می شود نه در ظاهر آن) دهید، کار هنری انجام داده اید. ممکن است کسی با طبیعت بیجان این کار را انجام دهد ،کسی با طبیعت یا با پرتره و یا هر موضوع دیگری ....موضوع این است که چه کسی چه چیزی را انتخاب می کند که من هم فکر می کنم نباید راه دور رفت.
به عمد سراغ طبیعت بیجان ها رفتم و تمام آثار من با موضوع طبیعت بیجان، اشیایی است که در خانه ام دارم . خیلی از نقاش ها به جایی سفر می کنند تا منظره ای برای کار پیدا کنند.آن منظره ذاتا زیباست و هر طور کار شود، زیبایی خود را دارد.هنر این نیست که هر چیز را همانطور نقاشی کنیم، چرا که عکس هم همین کار را می کند .هنرمی تواند چیزهایی را به مردم عرضه کند که با وجود حضور همیشگی شان هرگز به آن ها توجه نمی شود . نگاه به چیزهای رایج دم دستی که در زندگی ما هست و احساسات می تواند در آن ها بروز پیدا کند.
تابلوهای طبیعت چطور؟
آن ها هم همینطور .این طبیعت برای من دم دستی است .چرا که پیش از این در باغی در پونک زندگی می کردم و بیشتر از مردم دیگر در طبیعت بودم .تابلوهای طبیعت، همان منظره هایی هستند که در باغ بود و من هرروزه آن ها را می دیدم .برخی از آنها هم به مناطق دیگر مثل درکه و ...مربوط است که بازهم برای من همیشگی اند . کوهنوردی می کنم و دایم در طبیعت هستم، در نتیجه حتی این مناظر و انتخاب ها از طبیعت هم برای من در دسترس اند.من با این ها زندگی می کنم و هرچه در آثارم می بینید چیزی جز خود زندگی من نیست .
به نظرمی آید سراغ موضوعاتی می روید که بتوانند توانایی تان در تکنیک را بهتر به مخاطب نشان دهد. چنانکه خود شما هم بر اهمیت تکنیک تاکید کردید. چرا این مساله برایتان اینقدر مهم است؟
به نظرم تکنیک بخش اول هر کاری است.هرکسی در روند زندگی اش باید روی چیزی تاکید کند و در یادگیری آن به حد استادی برسد. فرقی ندارد آن کار چیست. امکان دارد رفتگری در تمیز کردن خوب و سریع یک محله به این مرحله برسد یا جوشکاری در حرفه ی خودش . همیشه کار برای یادگرفتن زیاد است.در هنر از آنجاکه احساسات و انتزاع خیلی مطرح است به نظرم جوان ها راه اشتباهی می روند، یعنی تکنیک و آموزش آن و مهارت در این بخش را فراموش می کنند و یک ضرب می خواهند سراغ آن قسمت آخر یعنی احساسات بروند. مثلا می گویند که در آن لحظه حس من این طوری بود و تابلو بر اساس آن این طور خلق شد، ولی دلیل آن روشن نیست .آیا می تواند دوباره تابلویی با همان خصوصیات خلق کند؟ یا به عکس، برخی وقتی به تکنیک خاصی می رسند دایم همان را تکرار می کنند چرا که می ترسند با تغییر تکنیک، ضعیف عمل کنند و نتوانند حرف جدیدی برای گفتن داشته باشند. بنابراین تکنیک برای هنرمند اولین شرط است. چون در این صورت است که می تواند تکنیک خاصی را برای بیان خاصی انتخاب کند .خود من همه چیز را امتحان می کنم .از آب مرکب و مداد و ذغال تا اکریلیک و رنگ و روغن و آبرنگ و یا ترکیبی از این ها .
آیا کار در تمام این تکنیک ها را برای به دست آوردن مهارت انجام دادید، یا فقط صرف تجربه گرایی بوده است؟
اولا که باید همه را تجربه می کردم تا یاد می گرفتم .گاهی هم خود موضوع و اثر نقاشی ایجاب می کند که از تکنیک خاصی استفاده کنم، بنابراین باید همه را یاد می گرفتم. یک موضوع مهم این است که هنرمند باید حد خودش را ارتقا دهد و آموزش هایش را کامل کند .هرکس ادعا کند که تکمیل شده است و از آموزش بی نیاز است، به آخر خط رسیده است، چراکه همیشه خیلی چیزها برای یادگرفتن هست.مثلا با اینکه مربی کوهنوردی هستم به تازگی به یک دوره جدید کوهنوردی با آموزش های جدید می روم . احساس وقتی به خوبی بیان می شود که دست توانایی اجرای خوب آن را داشته باشد . اگر آن تکنیک را نداشته باشید احساس شما پشت آن گم می شود .حتی در یک کار خیس آبرنگ که همه چیز از دست خارج می شود، می توان رنگ ها را کنترل کرد و به هر چیز آنطور که باید پرداخت. این امر توانایی می خواهد و در نقاشان به خصوص آمریکایی به خوبی دیده می شود.
شیوه های کار در بسیاری جاها با ساخت و سازهای دقیق همراه است، اما در برخی آزادتر و رها کار شده است.این تفاوت از کجا ناشی می شود؟
برخی آدم ها خودشان را برای کار خاصی مقید می کنند و طبق برنامه ی کاری خودشان جلو می روند. اما گاهی هم خودشان را آزاد میکنند که منطبق با حسشان کار انجام دهند. کارهای رنگ و روغن را که راحتی بیشتری دارند ،معمولا زمانی انجام می دهم که بخواهم یک جور فضاسازی کنم. احجام برایم اهمیت پیدا می کنند. فضاهای کلی را می بینم و خیلی به جزییات دقت نمی کنم .در آبرنگ ها کمتر اینطور است اما گاهی برای تاکید روی عنصری خاص، فضای کلی رهاست و پرداخت بیشتر برای آن عنصر انجام می گیرد.
این آثار، از آنجا که خیلی ساخت و ساز دقیقی نداشته وبا عقیده شما فاصله دارند ،آیا برای شما بیشتر دارای جنبه ی بصری هستند و آیا با این منظور خلق شده اند؟
برخی از آن ها بله وبرخی نه. اما معمولا تابلوهای کوچکترم حسی تر هستند .مثل امپرسیونیست ها که کارهایشان با سرعت زیاد خلق شده و حس و حال زیادی دارند. اما در کارهایی که در اندازه ی بزرگ کار کرده ام، تکنیک نقش و اهمیت بیشتری دارد. به هرحال کاری که زمان زیادی برای خلق آن صرف می شود، نقاش را بیشتر درگیر تکنیک می کند و نمی تواند حال و هوای یک هنرمند را نمایش دهد . در کل برای من روند کارهای کوچک به آثار بزرگ انجامیده است.
نوع نگاه شما بیشتر انتخاب جزئیاتی از یک مجموعه عناصر یا کمپوزیسیون تک عنصری است. آیا این دلیل خاصی دارد یا بدون عمد و نیتی انجام می شود؟
اینجا دو مساله است. یکی موقعیت من در جامعه است که در آن لحظه چه تعاملی با اطرافیانم داشته ام و این چه تاثیری بر من داشته است، حالا مثبت یا منفی.و دیگری اینکه گاهی به درون اهمیت می دهم و به آدم ها کاری ندارم. مثل نقاشی های بعد از انقلاب که فرد به عنوان یک شخص اهمیتی در تابلوها ندارد و گروه و دسته مهم است یا مثل آثار شوروی سابق. فکر می کنم هر شی و هر آدمی یک شخصیت منحصربه فرد دارد که می توان روی آن کار کرد. بنابراین لزومی ندارد که برای بیان چیزی، چند عنصر در تابلو و چیدمانی از آن ها کنار هم داشته باشم .اگر چه گاهی این کار را می کنم .
رنگ های تیره در آثار شما جایگاه ویژه ای دارند .گاهی از آن ها برای ایجاد کنتراست بهره برده اید، اما گاهی آنقدر زیاد شده است که انگار حسی از ناامیدی نقاش را به ما نشان می دهد.آیا این درست است ؟دلیل استفاده از رنگ های تیره را توضیح دهید.
خیلی به رنگ های طبیعی اهمیتی نمی دهم .البته شاید فضای جامعه هم بی تاثیر نیست و باعث شده کلا به نوعی گرفتار خشکی در کارهایمان باشیم. در میان برگ های خشک دیدن یک برگ سبز توجهم را جلب می کند یا مثلا در میان انبوه ماشین ها، یک اتوموبیل قرمز. در واقع از رنگ های تیره برای این جلب توجه استفاده می کنم و فکر می کنم با این رنگ ها بهتر می توانم احساس خودم را نشان دهم. رنگ های تیره را دوست دارم .قرمز و سیاه را بیشتر از دیگر رنگ ها دوست دارم .
به نظر، آثار شما خیلی تجربه گراست .نظر خودتان چیست.
متأسفانه جوان ها دارند از این قضیه دورمی شوند و این فاصله هرروز بین ما و آن ها ببیشتر می شود .کمتر به تکنیک اهمیت می دهند ، تنبل شده اند و بیشتر به نتیجه فکر می کنند و در واقع کار آکادمیک را سبک می بینند.متاسفانه خیلی از اساتید چون خودشان به این موضوع اهمیت نداده اند وکار نکرده اند، شاگردان شان را تشویق می کنند که از ما فاصله بگیرند و سعی دارند افرادی مثل ما را که روی تکنیک تاکید داریم، به حاشیه ببرند.نمی گویم فضاسازی، می شود اما فضای کلی اینطور است. به خصوص در دوسالانه ها اوضاع خیلی بد است.چرا در یک دوسالانه ی نقاشی که هنرمندان از سراسر کشور در آن شرکت می کنند، تنها چند تابلو ارزنده ی آبرنگ دیده می شود؟ این نشان می دهد عمدی در انتخاب کارها و جهتی در آن هست.همه ی تابلوها شبیه هم هستند و دلیلش دخیل بودن چنین گرایشی در انتخاب آثار است. یک هنرمند جوان وقتی چنین چیزی را می بیند، طبیعتا از تکنیک بیرون می آید و همان فضاها را دنبال می کند .برای کسی مثل من مهم نیست کسی کارم را ببیند یا نه .من کار خودم را می کنم و اندیشه ی خودم را دنبال می کنم .حتی به حرف دیگران توجهی نمی کنم .مثلا در یک نمایشگاه به من گفتند چرا گل و گلدان نمی کشی که بهتر بفروشی؟ اهمیتی نمی دهم .اما جوان ها می خواهند معروف شوند، کارشان دیده شود، در دوسالانه ها مطرح شوند .در نتیجه همان شیوه را پی می گیرند وزود هم می خواهند نتیجه بگیرند . اما من گاهی شش ماه فقط طراحی می کنم و بعد برای نقاشی طرح می زنم .
این همه تلاش قابل توجه است. چه انگیزه ای به شما این نیرو برای نقاشی و کار زیاد را در این مورد می دهد.
علاقه به طبیعت .سال هاست کوهنوردی می کنم و هربار که از کوه برمی گردم انرژی زیادی برای کار دارم و واقعیت این است که کوهنوردی می کنم تا نقاشی کنم .یعنی رابطه ای متقابل بین این دو وجود دارد که هرکدام محرک دیگری است .فضاهایی در کوه می یابم که شاید از آن ها طرحی نزنم، اما الهام بخش من هستند .در کوه جاهایی می روم که کمتر کسی می رود و چیزهایی میبینم که روی زندگی شخصی ام تأثیرگذار است. وقتی قله ای را تنها صعود می کنی، حس خیلی خوبی دارد . از آدم ها دور می شوی. این تنهایی به من هم نیرو می دهد و هم قدرت ذهنی زیاد. چون می بینم، توانسته ام این کار را انجام دهم .اکثر کارها از روی مدل انجام می شود و اگر امکان نقاشی در آن محل را نداشته باشم از موضوع طراحی می کنم و بعد یک اتود کوچک رنگی از آن می زنم و بعد بر اساس آن تابلو را خلق می کنم.
نظرتان راجع به نقاشی انتزاعی چیست؟
من خیلی این نوع نقاشی را دوست دارم، اما در صورتی که هنرمندش واقعا اینطور فکر کند و تفکری انتزاعی داشته باشد، نه اینکه بخواهد ادا در بیاورد. به شخصه نمی توانم اینطور فکرکنم، بنابراین چیزی درباره ی آن نمی توانم بگویم، اما دوستش دارم. از دیدن کارهای خوب انتزاعی لذت می برم اما فکر می کنم اکثر کسانی که در ایران این سبک را کار می کنند، ادا در می آورند. تابلوهای مدرن را خیلی دوست دارم چون طراحی در آن حرف اول وآخر را می زند و ذهن خلاق و دستی قوی می خواهد.اما من رئال را انتخاب کردم، چون با روحیه ام سازگار است.شاید چندسال دیگر کار مدرن هم انجام دهم.
فکر می کنید زمانی باشد که ساخت وسازها و تکنیک را رها کنید و بی قید و بندتر نقاشی کنید ؟
کسی از آینده خبر ندارد. اگر بخواهم چیزی را رها کنم اول گوشی موبایل و کامپیوترم است .اما شاید روزی موضوعی پیش بیاید که به این مساله بیشتر فکر کنم. خیلی ها موضوع های مختلفی را دست مایه ی کارشان قرار می دهند، اما مگر تا دنیا هست این موضوع ها تازه باقی می مانند؟ بالاخره این بحث های روز کهنه می شوند .شاید هم روزی کاری که به عنوان اثری ارزشمند در زمانی مطرح شود و بعد دوره اش بگذرد. کارهایی که به خوبی اجرا شده اند ماندگار می شوند. ولی کسی در مورد کاراستادان بزرگ مثل داوینچی، رامبراند و آثار میکل آنژ به موضوع آن ها اهمیت نمی دهد. مثلا آثاری است که برای کلیسا کار شده و یا پرتره است، اما همه به کاری که روی اثر شده توجه می کنند.این آثار همیشه باقی می مانند.هرچند در تمام این آثار موضوع وجود دارد، اما چیز دیگری اهمیت دارد .مثلاً همزمان با پیکاسو چندین نفر روی موضوع هایی با مضامین ضدجنگ کار کرده اند. اما چرا کار یک نفر این همه ماندگار شده است؟ برای باز شدن قضیه مثالی می زنم :صدای خواننده سازی است در خدمت موسیقی .اگر آن خواننده در خدمت گروه باشد خوب است.ارتباط مضمون با هنر هم همینطور است، اگر سوژه و موضوع در خدمت آن باشد، نتیجه خوبی می دهد و در غیر آن صورت بد است.مثلا آثاری که در قرون وسطی نقاشی می شد، همگی برای کلیسا بود پس چیزی به جز موضوع، این کارها را متمایز می کرد و آن تکنیک و مهارت هنرمندان در ارایه ی اثر بود.از قرن نوزدهم بود که آثار هنری با سوژه های مورد نظر هنرمندان ارایه شد. چرا که هنرمندان فضایی را پیدا کردند تا بتوانند خارج از سیستم های سفارشی خلق اثر کنند، اما حتی اگر این فرضیه هم درست باشد به نظرم مفهوم محوری در این آثار قضاوت درستی نیست. چراکه همیشه هنرمندان به افرادی مثل دلالان هنری و ..وابسته هستند .بنابراین موضوع کار هنری خودبخود به کسی وابسته است که هنرمند را حمایت می کند.هنرمند در چارچوب امکاناتی که حامی مالی به او می دهد کار می کند. اگر احتیاجی به حامی مالی ندارید، طبیعتا در انتخاب موضوع آزاد هستید. اما به نظرم د رکل سوژه ی اثر و ایده ی هنری شخصیت اول داستان نیستند.
چرا در آثار کسی که تا این حد رئالیست است ،انسان جایگاهی ندارد؟
همیشه به دنبال این بوده ام، که با اشیا کار کنم و همیشه کادر بسته و نزدیکی از آن ها را انتخاب می کنم. حس هایی که در کار کردن با اشیا دارم در کار کردن با فیگورهای انسانی ندارم .در این زمینه نمی توانم خیلی کار کنم.مدت خیلی زیادی در این زمینه طراحی و تمرین کرده ام اما اگر قرار باشد در این زمینه کار کنم، باید چند سالی برای مطالعه و تحقیق وقت بگذارم .
اگر متولی هنر بودید اولین کاری که می کردید چه بود؟
سانسور را بر می داشتم. یا اجازه ی چاپ کاری را نمی دادم و یا کامل آن را چاپ می کردم. اینکه مثلا از تابلوی نقاشی ویا از یک فیلم بخشی حذف می شود، ارزش آن کار را پایین می آورد. هنرمند اثری را خلق کرده و باید دقیقا همانگونه کامل و تمام عرضه شود، و در غیر اینصورت ارزشی نخواهد داشت.
پایان
I have known Aref since many years ago, when he had just started painting. And I know his works to some extent. His deep interest in painting and his constant attempts to promote his creative and technical abilities in this field can be easily seen by a glimpse at the timeline of his works. He is a self-made artist possessing more or less common features of his type. In his works, we can observe his accuracy, sometimes rather meticulous, about components of the nature which he has restored by the finest moves of his thin brushes. We can also sometimes notice his quite general and brief view at the nature that is proved by strong strokes of wide brushes, palette knives and other tools.
In the present series of his works, we more often deal with still-nature works, twigs and leaves, cut tree trunks, autumn and rotten leaves which are viewed closely together with wide and narrow landscapes. It happens that in some paintings, the content simply comprises a leaf. At first sight, it might seem to us that the rotten and dead leaf in the painting is merely an impeccable re-presentation, but at second look, viewers realize what they are facing is something more than a re-presentation or a simple picture. It seems as if the rotten leaf had a lot to say. In such a plain leaf the audience could easily see the painter's sentimental and sympathetic approach to the nature and the make-up of one of its smallest components.
We see the uprooted and barked trunk of a tree whose forehead has been hacked, as if it were a hero's mutilated arm. Big and small branches and leaves turned into pencils, thick and interwoven roots pulled out of the soil and the tree trunks "logged", which as the painter puts it, "show the unprivileged nature", all can simultaneously symbolize various human victimizations. The painter's series of still-nature works, which have been made by using techniques of pencil, pastel, water color, acrylic and oil color, show his abilities in employing different tools and skills of producing varied mosaics. In his paintings, we can easily feel or even touch the crystal, ceramic, terra-cotta, metal and wood. We can also see some shortcomings in the same field which have probably stemmed from the painter's attempts to find new ways of expression.
The painter is completely aware of the significance and value of darks and lights. He uses light and shadow both in design and painting skilfully. But every now and then, he goes to extremes in this task. Dark-light contrasts in some works are so sharp that shadows turn into flat dark surfaces and spoil all the fine nuances which are expected to have a fundamental role in producing depth and space.
The background of some works is very dark and sometimes homogeneously black which, in my view, impairs the integrity and harmony of the work. A reason for the painter to use black and dark backgrounds, as he himself said, is his interest in black color. This is visible in almost all of his works. If we want to look for the reasons and motive behind this interest, we should listen to the painter and learn more about his mental characteristics, past and present lifestyle or his intellectual and social status.
Another reason for his tendency to use black color is his interest in making the main theme as outstanding and attractive as possible by employing sharp dark-light contrasts which sometimes take the work far out and, as mentioned before, they do not always render the intended result. Moreover, in some works, both the "positive volume" and "the negative volume" (the central theme and the background) undergo the painter's interest in dark colors which gives the work a state of stuffiness and dullness. An example is the work on page 70.
In still-nature works of water color, we can see both "wet-on-wet" techniques and completely … … which signify the painter's dexterity in employing different methods of performance.
Mixing techniques play an influential role in the painter's work as well. By using color pencils, pastel, water color, acrylic, etc. simultaneously, he displays attractive mosaics of tree trunks, tree bark and leaves. His water-color paintings in recent months and at quite huge sizes, together with their very varied and beautiful colors, demonstrate the painter's awareness of chromatics and his skilful exploitation of a ripe and enriched palette-work. As to his recent landscapes, they are contrary to his still-nature works. His landscapes have a special luminescence. These landscapes sometimes approach abstraction due to their incomplete vision, but they maintain their "being something for themselves" and "being native".
While inspecting the painter's works chronologically (since 1990), we get acquainted with his work process and his creative technical know-how. I told Aref it would be better to place the works in the book as they were but it seemed as if the publisher's idea had been different which of course was based on special reasons (technical matters, observing current criteria and taste, etc.).
We find precious Aref as an industrious, patient and scholarly painter who both wants to discover and unveil nature's smallest niceties and to deeply sympathize with it. He is a quite young artist with a long, meandering road of creativity before him.
We wish him success in finishing this rough road.